هنوز جاذبه نگاهت مجذوبم نکرده بود
که اتفاق به بام افتاد
نمی دانستم جذبه ای دیگر مرا می کشد
و لحظه وداع را التماس می کنی
مات شده ام
حیرانم وسرگردان
زیر پای بی تفاوتی ها له شده ام
در سکوتی تلخ
تو برایم دست تکان می دهی
و من خیره بر جاده
می اندیشم
به ابدیت
جدا از هم
فردا باید برویم
غریبه ها منتظرند
.................................................................
دوری ات را باور ندارم گرچه می دانم تو دوری.هر شب در سرزمین زیبای
آرزوهایم دست در دست هم قله ای فتح می کنیم. تو با منی و من با تو بی
هیچ هیاهو به دور از مرد و نامرد و شیرین ترین لحظه هایم خوابی است در
پناه تو.ومن خوشبختم فقط تا صبح . تاریکی شب را با خود به صبح می آورم و
در لحظه لحظه زندگی ام آن را می نگارم و کاش برایم صبحی نبود و هیچ گاه
چشمانم خواب طلایی را فراموش نمی کرد.
تیره روزی ام را با زیبایی سکوتم در آمیختم تا عابران بی تفاوت خیالم مرا آشفته
نبیند و پندارند که من آرزویی ندارم و هیچ چیز مرا نمی ترساند.
...................................................................................
سکوت
هیاهویی که هیچ نمی فهمی
گریز از دانسته ها
چاره جویی
شفاف در پس تاریکی
بی گمان آمیخته با کوله باور وحشت
و هر آنچه می دانی محبوس در سینه ات
گنجینه ای ملزوم
آهنگی موزون
خاطراتی نا معلوم
شیوا اما غریب
به روزگارانی می اندیشم که فاصله گم شده ای
بیش نبود
و اکنون
ضجه اش عبور ثانیه هاست
سلام امیدوارم که سکوت شما رو بهم نزده باشم.......
امشب برای گریه ام یک شانه می خواهم که نیست دراین خرابات جهان یک خانه می خواهم که نیست در غربت چشمان تو تنهاییم اواره شد در وصف این نامردمان یک واژه می خواهم که نیست
سلام محبوبه جونم مرسی سر زدی اما به بابام چیزی نگفتیا تو هم خوب می نویسی امیدوارم بازم بیای!!