فریاد شبانه ام را می شنوی؟

کاش روز جدایی چشمانم را کنار تو می گذاشتم

 

تا امروز تماشاگر پاییز قلبم نمی بودند

  

  ........................................................................................................................ 

 

آن هنگام که بار سفر بسته بودم

شبی را آغاز کردم که

سکوت

بیداد می کرد

و تو

فریاد می زدی...

چقدر دلم تنگ است

برق چشمانت آیینه ام را فراموش کرده

 

 

 

روزی می آید که من

در مرداب تنهایی

ار غصه می میرم و تو

آن هنگام

بر چشمهایی می نگری

 و دستانی را لمس می کنی                              

که من در آن گم شده ام

و از لبی شیرین تر بوسه می چینی

    .

    .

    .

بر تابوتم نمی نگری

می دانم

 

 

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
پگاه سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 11:09 http://bikhiyal9.blogsky.com

سلام ممنون که با نظر زیبات وبمو تزیین کردی
اگه با تبادل لینگ موافقی خبرم کن
شاد باشی

حدیث شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 16:03

ای وااااااااااااااااااااااااااای بد جوری شرمنده شدم
تو برام کامنتم که گذاشتی؟؟؟؟؟؟؟
زدم تا باز بشه اومدم اینجا دیدم برام کامنت گذاشتی . اخ چقدر گیجم من.
شخیلی شرمندتم بخدا هی داری بیشتر خجالتم میدی هاااااااااا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد